رهم در بزم جان و دل تو دادی
رهائی نیز از آب و گل تو دادی
ز گرداب ضلالت زورقم را
چو غرقه شد، ره ساحل تو دادی
بجز بیحاصلی از خرمن عمر
نبودم حاصلی، حاصل تو دادی
بسوی محفل جانم تو بردی
می نابم در آن محفل تو دادی
عطاهای فزون از قابلیت
بدین ناچیز ناقابل، تو دادی
بهر شام و سحر ذکر خدا را
فرا یاد دل غافل تو دادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.