گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

شنیدستم که با یاری نهانی

تو داری روز و شب کار نهانی

یکی از محرمان بزم عیشت

بگوشم گفته اسراری نهانی

شنیدستم که هر ماهی دو روز است

تو را با یار دیداری نهانی

شنیدستم شب دوشینه ساغر

زدی در دیر خماری نهانی

شنیدستم دلت را کرده بیمار

نگاه چشم بیماری نهانی

شنیدستم که در بیماری تو

فرستاده پرستاری نهانی

شنیدستم سپردستی دل خویش

بدست عشق دلداری نهانی

شنیدستم دلت آزرده گشته است

ز بی پروا دل آزاری نهانی

شنیدستم که دزدیده است رختت

شبانگه شوخ عیاری نهانی

شنیدستم شبیخون برده ناگاه

بجانت دزد طراری نهانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode