گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

چون شود با ما اگر رسم ستم کمتر کنی

اندکی این جور را با عاشق دیگر کنی

غازه ای از خون ما بر چهره خود کن نگار

چون ز بهر ناسزایان خویشرا زیور کنی

لختی از این سوخته دل نه بخوان بهر کباب

با حریفان دغل چون باده در ساغر کنی

دامن از دستم مکش ای تندخوی از روی قهر

کز نثار چشم من دامن پر از گوهر کنی

نام ما با خون مظلومان رقم کن نز مداد

چونکه نام عاشقانرا ثبت در دفتر کنی

با حریفان دغل هر شب زنی می تا سحر

چونکه دور ما رسد آغاز شورو شر کنی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی

سخت زود از چرخ گردان، ای پسر، سر بر کنی

دیگرت گشته است حال تن ز گشت روزگار

همچو حال تن سزد گر حال جان دیگر کنی

پیش ازان تا این مزور منظرت ویران شود

[...]

خواجوی کرمانی

خاک این درگاه را گر زانک تاج سر کنی

از تکبر فخر بر شاهان بحر و بر کنی

ور چو خواجو آستانش را بمژگان تر کنی

دامن جانرا ز آب دیده پر گوهر کنی

ملک‌الشعرا بهار

روی ماهت‌ ر ببین تا عشقم باور کنی

رنگ زردم ر ببین تا جورت کمتر کنی

نیصب شو وخت که بوی زلفهات ر مشنوم

گر ببینی روز مور خاک سیا ور سر کنی

زلف کر نیلیر ازی بیشتر مزن قیچی که واز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه