گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

من بدین کهنه دلق و کهنه کلاه

نکنم سر فرو به افسر شاه

روی ناخوب و خوی نامرغوب

میزنم طعنه ها بمهر و بماه

بتو زیبنده شد بنقاره

زدن ایصاحب سریر و کلاه

که مرا تاج فقر وتخت قنوع

برتر است از هزار افسروگاه

نکنم رو بسوی درگه میر

که برم انتظارم نعمت و جاه

بسوی خوان نعمت خواجه

نکنم از در فسوس نگاه

بی نیازیم داده حضرت حق

با کف راد و خاطر آگاه