من بدین کهنه دلق و کهنه کلاه
نکنم سر فرو به افسر شاه
روی ناخوب و خوی نامرغوب
میزنم طعنه ها بمهر و بماه
بتو زیبنده شد بنقاره
زدن ایصاحب سریر و کلاه
که مرا تاج فقر وتخت قنوع
برتر است از هزار افسروگاه
نکنم رو بسوی درگه میر
که برم انتظارم نعمت و جاه
بسوی خوان نعمت خواجه
نکنم از در فسوس نگاه
بی نیازیم داده حضرت حق
با کف راد و خاطر آگاه