گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

سر تا بقدم ترک منا، جان و دلی تو

باور نکند عقل که از آب و گلی تو

ترک چگلی نیست بدین خوبی و نغزی

ای ترک بگو راست مگر از چگلی تو

یک بوسه ز لعل تو ربودم بحلم کن

ور خون مرا پاک بریزی بحلی تو

در صحبت ما و تو، شب دوش زمستی

یارب چه سخن رفته که از ما خجلی تو

در حسن و جمال تو سخن می نمیتوان گفت

الا که جفا جوئی و پیمان گسلی تو

ای ترک بگو راست چه کردی و چه خوردی

دوشینه که امروز ز خود منفعلی تو