سر تا بقدم ترک منا، جان و دلی تو
باور نکند عقل که از آب و گلی تو
ترک چگلی نیست بدین خوبی و نغزی
ای ترک بگو راست مگر از چگلی تو
یک بوسه ز لعل تو ربودم بحلم کن
ور خون مرا پاک بریزی بحلی تو
در صحبت ما و تو، شب دوش زمستی
یارب چه سخن رفته که از ما خجلی تو
در حسن و جمال تو سخن می نمیتوان گفت
الا که جفا جوئی و پیمان گسلی تو
ای ترک بگو راست چه کردی و چه خوردی
دوشینه که امروز ز خود منفعلی تو