سبحه را دیشب بشیخ شهر بردم ارمغان
جان و ایمان را نثار حضرت پیر مغان
شیخ شهر ار برد تسبیح از کف من باک نیست
بعد از این زنار بندم از دل و جان بر میان
من ندانم جز زیان سودی در این بازار زهد
شیخ و زاهد را مبارک باد این سود و زیان
سالها پوشیده ام، جز زرق و تزویر و ریا
نیست خیری اندر این دستار و در این طیلسان
وقف کردم از دل و جان و ز خدا خواهم قبول
مسجد و محراب و منبر را به خیل زاهدان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از تجربه خود در ارتباط با شیخ و زاهدان سخن میگوید. او سبحهای را به شیخ شهر میبرد و جان و ایمانش را به او تقدیم میکند. شاعر بیان میکند که اگر شیخ تسبیح را از او بگیرد، برایش اهمیتی ندارد چرا که از این پس بند خود را از هر دو دنیا میبردارد. او به عدم سود واقعی در بازار زهد اشاره میکند و میگوید که سالها دروغ، تزویر و ریا را پوشیده است. در نهایت، شاعر اعلام میکند که او از دل و جان وقف کرده و در پی قبول خداوند است، نه زهد ظاهری و مکانهای مذهبی.
هوش مصنوعی: دیشب تسبیح را به پیش شیخ شهر بردم و جان و ایمانم را به عنوان هدیه تقدیم او کردم.
هوش مصنوعی: اگر شیخ شهر تسبیح من را بگیرد، برای من مهم نیست. از این پس، بند نذر و پیمان را با دل و جانم بر دوش میزنم.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که در این بازار زهد چه سودی وجود دارد، جز اینکه فقط ضرر است. به شیخ و زاهد این سود و زیان مبارک باد.
هوش مصنوعی: سالهاست که خود را پوشاندهام و در این لباس فاخر تنها نیکیای که وجود دارد، ظاهر سازی و فریب است.
هوش مصنوعی: من خود را به طور کامل برای خدا وقف کردهام و از او میخواهم که عبادتگاهم، نمازگاه و منبرم را به جمع زاهدان بپذیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان
بیروان تن پیکری پاکیزه چون بیتنْ روان
گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش
ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان
از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد
[...]
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
[...]
سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی
پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای
[...]
خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند
پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان
تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.