با سر زلف پریش تو کشاکش دارم
خاطری سخت پریشان و مشوش دارم
چکنم با همه محرومی و دلسوختگی
در ره عشق بتان باز دلی خوش دارم
برگ عیشیم بگلزار جهان نیست جز آنک
در بکاشانه بتی گلرخ و مهوش دارم
دل کجا میکشدم سوی گل و لاله و باغ
که چنین باغچه خرم و دلکش دارم
گاهی از زلف کجش کوی معنبر سازم
گاهی از لعل لبش خانه منقش دارم
راست چون چوب تر از دیده سری اندر آب
سر دیگر ز دل اندر سر آتش دارم
جام کیخسروی افتاد بکف باز حبیب
سر یادآوری خون سیاوش دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلدادگی به معشوق خود سخن میگوید و از حالات درونی و نارضایتیهای خود به دلیل فاصله و محرومیت از او مینویسید. او با وجود دلتنگی و پریشانی خاطر، هنوز امید و شادی در عشقش دارد. شاعر بیان میکند که در میان مشکلات، زیبایی و جذابیت معشوقش برایش آرامشبخش و دلنشین است. او به توصیف احساسات متضاد درونی خود میپردازد و نشان میدهد که چگونه عشقش او را به زندگی و زیباییها نزدیک میکند. نهایتاً، شاعر با اشاره به قدردانی از یاد معشوق و یادآوریهایی گذشته، عواطف عمیق و غمانگیز خود را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: من درگیر و دار موهای نامرتب تو هستم و از این موضوع، دل و ذهنم به شدت آشفته و نگران است.
هوش مصنوعی: با تمام مشکلات و دلشکستگیهایی که دارم، در مسیر عشق به محبوبان، هنوز دلی شاد و خوش دارم.
هوش مصنوعی: من تنها در جایی که معشوقی زیبا و دلربا دارم، احساس خوشبختی و لذت میکنم و خارج از آن، در این دنیا چیز دیگری ندارم.
هوش مصنوعی: دل کجا میتوانست برود، به طرف گلهای زیبا و باغهای پر رنگ و لعاب، وقتی که خود در این باغچهی شاداب و دلنشین دارم؟
هوش مصنوعی: گاهی خود را با زلف درهموار او زینت میبخشم و گاهی با لبهای زیبا و لعلفامش دل و خانهام را زینت میزنم.
هوش مصنوعی: چشمانم با دیدن آب، به سمت آن جلب شده است، اما در دل، آتش درون را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: جام کیخسرو، که نماد سلطنت و عظمت است، به دست حبیب افتاده و او با یادآوری خون سیاوش (دوست و پهلوان ایرانی که در اثر خیانت کشته شد) احساس غم و اندوهی عمیق دارد. این اشاره به فرهنگ و تاریخ ایرانی و میراث حماسی آن دارد و نشاندهندهٔ دغدغهٔ حبیب نسبت به وفاداری و ظلمی است که بر سیاوش رفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در نهانخانهٔ عِشرت صَنَمی خوش دارم
کز سرِ زلف و رُخَش، نعل در آتش دارم
عاشق و رندم و میخواره، به آواز بلند
وین همه منصب از آن حورِ پری وَش دارم
گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری
[...]
بی تو چون طره تو حال مشوش دارم
همچو زلف تو وطن بر سر آتش دارم
بشکر خنده شیرین لب میگون بگشا
که هوای شکر و باده بی غش دارم
پای بر فرق فلک می نهم از روی شرف
[...]
نیست دل اینکه منِ زارِ بلاکش دارم
از تو در سینه خود پارهای آتش دارم
ساقیا جرعه میْ ده که به امید وصال
درکشم چند دل از هجر جفاکش دارم
روکشا جمعیتم را که من سودایی
[...]
روزه بگذشت و هوای می بیغش دارم
از مه عید و شفق نعل در آتش دارم
هرکه بینی خوشی خود طلبد جز من زار
که بدین ناخوشی خویش عجب خوش دارم
خورده ام تیر تو چون آهو از آن بار دگر
[...]
من نه آنم که دل خویش مشوش دارم
هر کجا ناخوشیی هست به او خوش دارم
گر سگان سر آن کوی کبابی طلبند
پاره سازم دل پر خون و بر آتش دارم
چه بلاها که دل زارم از آن مه نکشید؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.