گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

هان و هان ای بهار فضل و کمال

از وجود چنینت بخت ببال

از لب من یکی سلامش کن

اگرش دیدی ای همای همال

مگر از ملک مانوی بوده است

صفحه خاطر مرا تمثال

سخن روشنم شود تیره

گر بیامیزیش بآب زلال

در سخن های من بیا و ببین

آنچه نشنیده ای ز سحر حلال