گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

شوریست عجب در سر شوریده سران باز

یارب چه خبر میرسد از بیخبران باز

زد نوبتی چرخ مگر نوبت عشرت

بر درگه آن خسرو زرین کمران باز

بر دوش و سرم خرقه و دستار گران است

این هر دو گرونه بیکی رطل گران باز

چون قطره مگر روبسوی بحر نهادند

یک قافله دل گمشده بی پا و سران باز

شاید که بروی تو دگر باز نبیند

هر دیده که گردیده بروی دگران باز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode