گنجور

 
عرفی

کی دلم شاد از می ناب و نوای نی شود

آن که از غم شاد گردد، شاد ازین ها کی شود

هر که را سیماب غفلت ریخت آسایش به گوش

کی دلش را چشم باز از نعرهٔ یا حی شود

گر دو رهرو متفق گردند در راه خطر

کاروانی جمع گردد، چون دو منزل طی شود

زاهد بیهوده گو را مانع از هذیان مشو

گوش کن تا بر سر دستان روم و ری شود

آن که جوید سربلندی از مصیبت های عشق

مشت خاکی بر سرش ریزم که تاج کی شود

از نگاه گرم دشنامِ لبِ می گون او

نوش بر لب زهر گردد، زهر در دل می شود

زین که خواهد محو شد عرفی، ز دندان لب ببند

می شود محو این ترنم ها، ولی تا کی شود

 
 
 
میرزا حبیب خراسانی

گفتم از لعل لبت یک بوسه، گفت آری شود

لیک با صد خواری و زاری بدشواری شود

گفتمش بوسیدم از مستی لبت صد بار، گفت

هر چه در مستی شود آخر بهشیاری شود

گفتمش در خواب دیدم در بری دوشینه، گفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه