گنجور

 
عبدالقادر گیلانی

گنه کردی بگو کردیم ای دوست

که بعد از کار بد این توبه نیکوست

گنه کردن اگرچه خوی توگشت

ولی عفو گناهت هم مرا خوست

توشب بر خاک ، رو می مال ،می نال

که آن نالیدنت داریم ما دوست

نفس های گنه کاران تائب

مرا خوشبوی تراز مُشک خوشبوست

چوفضل ماست پشتیبانت ای پیر

چه غم داری اگر پشت تو دو توست

کسی کز وی بتر نبود به عالم

مرا لاتقنطوا در باره اوست

به نعمت های جنت پروری مغز

ترا بر استخوان گر خشک شد پوست

چو رحمن بر تو نیکو هست ،غم نیست

اگر شیطان بد است و با تو بد خوست

نمیرد ماهی دل محیی هرگز

زلال رحمت حق تا در این جوست

 
 
 
سنایی

به مادرم گفتم ای بد مهر مادر

نبیره دوست من دشمن نه نیکوست

جوابم داد گفتا دشمن تست

نباشد دشمن دشمن به جز دوست

کمال‌الدین اسماعیل

ایا صدری که آمد چرخ نیلی

یکی از بندگان چاپلوست

رسید اینک بشادی نوبت آنک

بدرّد سقف چرخ آوای کوست

بسی روزست تا چرخ از شب و روز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه