گذشت فصل گل و رغبت چمن باقیست
وداع کرد شراب و خمار من باقیست
برای جیب دریدن عزیز دارم دست
اگرچه پیرهنم پاره شد کفن باقیست
ترا گمان که سخن شد تمام و نشنیدی
سخن نمیشنوی ورنه صد سخن باقیست
کفایت است دلیل بقای ناز و نیاز
فسانهای که ز شیرین و کوهکن باقیست
شکست جام و حریفان شدند و مرد چراغ
ز سادگی دل من خوش که انجمن باقیست
اگر روی به سفر غربت است و غم قدسی
وگر سفر نکنی محنت وطن باقیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خطش دمید و به نازش نیاز من باقی ست
هزار بوسه مرا پیش آن دهن باقی ست
گل همیشه بهار پیاله می گوید
خزان رسید و همان آب و رنگ من باقی ست
ادای حق محبت تمام نتوان کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.