سخن ز غیر مپرسید بینوایی را
که کرده ورد زبان حرف آشنایی را
حدیث هجر به گوش دلم چنان تلخ است
که حرف موج بگویند ناخدایی را
دماغ غنچه معطر شد از نسیم سحر
کشیده شانه مگر زلف مشکسایی را؟
ز رشک هر مژه در چشم من شود خاری
به کوی دوست چو بینم برهنه پایی را
چراغ حسن تو را روشنی نگردد کم
اگر بهشت کنی کلبه گدایی را
چو سوی دیر روی، سبحه را بنه قدسی
مبر به مجلس دردیکشان ریایی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
[...]
اگر تو تازه کنی با من آشنایی را
بر افکنی ز جهان رسم بی وفایی را
ز راه مرحمت آن دم که از وفا گویی
بسوز همچو دلم برقع جدایی را
اگر چراغ نباشد شبِ وصال چه غم
[...]
شناخت آنکه غم و محنت جدایی را
بمیرد و نبرد سلک آشنایی را
به اختیار نگردد کس از عزیزان دور
ولی چه چاره کنم فرقت قضایی را
مکن به شمع مه و مهر نسبت رخ دوست
[...]
به شکر حق که کند شکر حق ستایی را
کسی چه شکر کند نعمت خدایی را
چه کبریاست ندانم ز ملک تا ملکوت
چه فسحت است و فضا ملک کبریایی را
کمال حکمت او میکند بنات نبات
[...]
به کوی عشق مبر زاهد ریایی را
مکن به شهر بدآموز، روستایی را
جماعتی که به بیگانگان نمی جوشند
نچیده اند گل باغ آشنایی را
ز زلف ماتمیان ناخنی چه بگشاید؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.