گنجور

 
قدسی مشهدی

زبان گداختم و راز عشق سر کردم

فتیله را چو فکندم، چراغ برکردم

یکی‌ست چشم و قدم در رهش، وگرنه چرا

شکستم آبله پای و دیده تر کردم؟

غم ندامت مرغ چمن ز من پرسید

که عمر در سر افغان بی‌اثر کردم

به دل جفای تو چندان که بیشتر دیدم

به سینه مهر و وفای تو بیشتر کردم

نظر به روی گل و لاله‌ام دریغ آید

ز دیده‌ای که به روی بتان نظر کردم

کباب سوخته قدسی نمی‌دهد خوناب

علاج خون دل از آتش جگر کردم