گنجور

 
قدسی مشهدی

در بزم طرب، باده نابی نکشیدیم

لب خشک شد و منت آبی نکشیدیم

چون مور ضعیف از عقب شاهسواران

گامی ندویدیم و رکابی نکشیدیم

بر خلد گذشتیم و نکردیم نگاهی

در میکده مردیم و شرابی نکشیدیم

همراه نسیم سحری عمر به سر رفت

از روی گلی، طرف نقابی نکشیدیم

بستیم ز احوال دو عالم لب پرسش

منت ز کس از بهر جوابی نکشیدیم

بر سینه ز بس داغ بهشتی‌صفتان بود

در دوزخ جاوید، عذابی نکشیدیم

قدسی چو شب و روز به رویت نگران بود

در چشمش ازان سرمه خوابی نکشیدیم