گنجور

 
صائب تبریزی

رُتبهٔ بالِ پری باشد پَرِ تیرِ ترا

شوخی چشمِ غزالان است زِهگیر ترا

می‌شود سرسبز از عمرِ ابد، آن را که کِشت

داده‌اند از چشمهٔ خضر آبِ شمشیر ترا

چرخ نتواند نگاهِ کج به مجنونِ تو کرد

شیر می‌بوسد زمین از دور، نخجیر ترا

شاهدِ گویاست بر حسنِ تمام اجزای تو

نا‌تمامی، در کفِ نقاش، تصویر ترا

وه چه سلطانی، که بر گردن عزیزِ مصر را

منّتِ زلفِ گره‌گیرست زنجیر ترا

حسنِ دوراندیش آماده‌است از خط گِردِ مشک

تا کند در منتهای حسن، تعمیر ترا

می‌شمارد گوهرِ شهوار را اشکِ یتیم

قلبِ صائب چون فریبد دیدهٔ سیر ترا؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode