گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غبار همدانی

چندانکه جهد کردم با زهد و پارسایی

دل را ز دام زلفت ممکن نشد رهایی

بگشا گره ز کارم کاندر جهان نیاید

جز عقده های زلفت از کَس گره گشایی

با شیخ الفت ما البته راست ناید

ما صوفئیم و بدنام او زاهد ریائی

ساقی بیا که گر دوست بیگانگی ز ما کرد

ما با کسی نداریم پروای آشنایی

دی پیر می فروشم گفت از سر نصیحت

تا در ده خدائی بگذر ز کدخدایی

کشتی شکستگان را چون بخت واژگون شد

گشتند غرق دریا از لاف ناخدایی

رحمت نگر که هرگز از عاجزان مسکین

دوری نمیکند دوست با وصف کبریایی

در عین دل شکستن در کار دلنوازیست

در حال جان ستانی مشغول جان فزائی

بر حال زارم اکنون جانانه رحمت آورد

کافر و رنج حرمان بر صدمت جدائی

خوشتر ز زندگی چیست مردن به نامرادی

بهتر ز کامرانی ماندن به بینوائی

دست از طلب ندارم زین پس که مرد درویش

کشکول خویش پر کرد از دولت گدائی

هرگز غبار ازین بحر بیرون نمیبری جان

کس در جهان ندیدست بی دست و پا شنائی

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

فرخی سیستانی

ای صورت بهشتی در صدره بهایی

هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی

تو سر و جویباری تو لاله بهاری

تو یار غمگساری تو حور دلربایی

شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی

[...]

ناصرخسرو

آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی

خود سوده می‌نگردی ما را همی بسائی

ما را همی فریبد گشت دمادم تو

من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟

بس بی‌وفا و مهری کز دوستان یکدل

[...]

سنایی

جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی

کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی

ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان

خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی

گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین

[...]

انوری

خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی

احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی

ما خود نمی‌شویمت در روی اگرنه آخر

سهلست اینکه گه‌گه رویی بما نمایی

بی‌خرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید

[...]

خاقانی

جان از تنم برآید چون از درم درآئی

لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی

جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی

کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی

جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی