گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غبار همدانی

از کف ما عشق دامان شکیبایی کشید

دیدی ای دل کار ما آخر به رسوایی کشید

از مسلمانی چلیپا زلف ترسا بچه ای

آخرم در حلقۀ زنّار ترسایی کشید

گاه گاهم رخ نماید آن پری پیکر به خواب

بی سبب نبود اگر کارم به شیدایی کشید

هرکه بار عشق جانان را بدوش جان نهاد

بار یک عالم مصیبت را به تنهایی کشید

من ندادم دل به دست او ز روی اختیار

او دل از دستم به بازوی دلارایی کشید

 
 
 
هلالی جغتایی

وه! که سودای تو آخر سر بشیدایی کشید

قصه عشق نهان ما برسوایی کشید

آخر، ای جان، روزی از حال دل زارم بپرس

تا بگویم: آنچه در شبهای تنهایی کشید

میکشند از داغ سودایت خردمندان شهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه