گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غبار همدانی

دلم دارد بدان زلف چلیپا

همان الفت که با زنّار ترسا

گره از کار مجنون کی گشاید

کسی کو عقده زد بر زلف لیلا

بسی تند است و سرکش آتش عشق

ولیکن خار از او ترسد نه خارا

ندیدم هرگز این آشفته دل را

مگر در بند آن زلف چلیپا

یکی شد شیخ و آن دیگر برهمن

که دارد عشق در سرها اثرها

نبودی کوه کندن کار فرهاد

گرش شیرین نبودی کارفرما

چو لا خواهی شدن مگذار مگذار

درون خانۀ دل غیر الّا

اگر مشتاق صاحب خانه باشی

ندارد فرق مسجد با کلیسا

چنان خرگاه لیلی سایه افکند

که مجنون گم شد اندر راه صحرا

سری را کآتش عشق است در دل

نمی گنجد عِقال عقل برپا

کسی کز تیشه کوه از پا فکندی

فکندش تیشۀ عشق تو از پا

دلا سستی مکن در خوردن غم

که زین دارو توانی شد توانا

غبارا زین میان برخیز برخیز

که با خود می نشاید بود و با ما

 
 
 
رودکی

شبی دیرند و ظلمت را مهیا

چو نابینا درو دو چشم بینا

عسجدی

بامید قبولت بکر فکرم

چو بهر یوسف مصری زلیخا

بانواع نفایس خویشتن را

بسان نوعروسی کرده آسا

کسی کز خدمتت دوری کند هیچ

[...]

عنصرالمعالی

ترا توفیق خواهم در دعا تا

دهی هر کاردان را کاردانی

انوری

ایا صدری که از روی بزرگی

فلک را نیست با قدر تو بالا

خجل از قدر و رایت چرخ و انجم

غمی از دست و طبعت ابر و دریا

کله با همتت بنهاده کیوان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه