دلم دارد بدان زلف چلیپا
همان الفت که با زنّار ترسا
گره از کار مجنون کی گشاید
کسی کو عقده زد بر زلف لیلا
بسی تند است و سرکش آتش عشق
ولیکن خار از او ترسد نه خارا
ندیدم هرگز این آشفته دل را
مگر در بند آن زلف چلیپا
یکی شد شیخ و آن دیگر برهمن
که دارد عشق در سرها اثرها
نبودی کوه کندن کار فرهاد
گرش شیرین نبودی کارفرما
چو لا خواهی شدن مگذار مگذار
درون خانۀ دل غیر الّا
اگر مشتاق صاحب خانه باشی
ندارد فرق مسجد با کلیسا
چنان خرگاه لیلی سایه افکند
که مجنون گم شد اندر راه صحرا
سری را کآتش عشق است در دل
نمی گنجد عِقال عقل برپا
کسی کز تیشه کوه از پا فکندی
فکندش تیشۀ عشق تو از پا
دلا سستی مکن در خوردن غم
که زین دارو توانی شد توانا
غبارا زین میان برخیز برخیز
که با خود می نشاید بود و با ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
درنگ آسا سپهر آرا بیاید
کیاخن در رباید گرد نان را
به حق هر دو گیسوی محمد
زبون گردان زبردستان ما را
بامید قبولت بکر فکرم
چو بهر یوسف مصری زلیخا
بانواع نفایس خویشتن را
بسان نوعروسی کرده آسا
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
[...]
چو گشتند این چهار ارکان مهیا
ازان گرمی بر آمد سوی بالا
ترا توفیق خواهم در دعا تا
دهی هر کاردان را کاردانی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.