گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غزالی

بدان که نمامی نه همه آن بود که سخن یکی با دیگری بگوید، بلکه هرکه کاری آشکارا کند که کسی از آن رنجور شود وی نمام است، خواه به سخن گیر و خواه به فعل و خواه به چیزی دیگر و خواه به قول آشکار کند یا به اشارت یا به نوشتن بلکه پرده آن چیز برگرفتن که کسی از آن رنجور شود نشاید، مگر آن که کسی خیانت کرده باشد اندر مال کسی پنهان، روا باشد آشکارا کردن. و همچنین هرچه اندر آن زیان مسلمانان خواهد بود.

و هرکه با وی سخنی نقل کند که فلان کس تو را چنین گفت یا چنین می سازد اندر حق تو یا مانند این، شش چیز وی را به جای باید آورد:

اول آن که باور ندارد که نمام خود فاسق است و حق تعالی گفته است که قول فاسق مشنوید.

دوم آن که وی را نصیحت کند و از آن گناه نهی کند.

سوم آن که وی را دشمن گیرد برای حق تعالی که دشمنی نمام واجب است.

چهارم آن که بدان کس گمان بد نبرد که گمان بد حرام است.

پنجم آن که تجسس نکند تا درستی آن بداند که حق تعالی نهی کرده است.

ششم آن که خود را از آن نپسندد که دیگری را نپسندد و از نمامی وی دیگری را حکایت نکند و بر وی بپوشد و این هر شش واجب است.

یکی اندر پیش عمر عبدالعزیز نمامی کرد. گفت، «نگاه کنیم. اگر دروغ است از اهل این آیتی که ان جاء کم فاسق بنباء و اگر راست گفتی از اهل آنانی که هماز مشاء بنمیم و اگر خواهی که توبه کنی عفو کنیم». گفت، «توبه کردم یا امیر المومنین».

یکی فرا حکیمی گفت که فلان کس تو را چنین گفته است. گفت به زیارت آمدی و سه خیانت کردی. برادری را اندر دل من ناخوش کردی و دل فارغ من مشغول کردی و خود را به نزدیک من فاسق و متهم کردی. سلیمان بن عبدالملک یکی را گفت، «تو مرا چیزی گفته ای؟» گفت، «نی». گفت، «عدل معتمدی حکایت کرد». زهری نشسته بود گفت، «یا امیر المومنین. نمام عدل نباشد. هرکه سخن کسی به تو آورد سخن تو نیز به دیگران برد. از وی حذر باید کرد و به حقیقت وی را دشمن باید داشت که فعل وی هم غیبت است و هم عذر و خیانت است و هم غل و حسد است و هم نفاقو تخلیط است و فریفتن و این همه از خیانت است».

و گفته اند نمام و غماز آن است که راست از همه کس نیکو بود مگر از وی. و مصعب بن الزبیر گوید که نزدیک ما پذیرفتن غمز از غمز بتر است که سعایت دلالت است و قبول اجازت است. و رسول (ص) گفت، «غماز حلال زاده نیست» و بدان که شر مخلط و نمام عظیم است و بود که به سبب ایشان خونها ریخته شود. یکی غلامی می فروخت. گفت اندر وی هیچ عیبی نیست الا نمامی و تخلیط. آن کس بخرید و گفت باک نیست. غلام فرا زن گفت که این خواجه تو را دوست ندارد و کنیزکی خواهد خرید. اکنون چون بخسبد اُستره برگیر و از حلق وی موی باز کن تا من تو را جادویی آموزم تا عاشق تو گردد و با خواجه گفت، «این زن بر کسی عاشق است و تو را بخواهد کشت. تو خویشتن را خفته ساز تا ببینی». مرد خویشتن خفته ساخت. زن همی آمد و اُستره در دست گرفته تا دست فرا کرد و محاسن وی بر گرفت. مرد شک نکرد که وی را بخواهد کشت. مرد برجست و زن را بکشت. خویشاوندان زن بیامدند و مرد را بکشتند و خویشان مرد بیامدند جنگ کردند و بسیار خونها ریخته شد.

آفت چهاردهم (دورویی کردن است میان دو دشمن)

چنان که پیش هر کسی سخن چنان گوید که وی را خوش آید و باشد که سخن این باز آن نقل کند و سخن آن باز این فرا هر یکی نماید که من دوستدار توام. و این از نمامی بتر است. رسول (ص) گفت، «هرکه را اندر این جهان دو روی باشد، در آن جهان دو زبان آتشین باشد». و گفت،(ص) «بدترین بندگان نزد خدای تعالی دو روی است». پس بدان که هرکه با دو دشمن مخالطت دارد، باید که هرچه می شنود یا خاموش همی باشد یا آنچه حق باشد بگوید در پیش آن کس با پس وی تا منافقی نباشد و سخن هر یکی آن دیگر را حکایت نکند و با هر کسی ننماید که من یاور توام.

ابن عمر را گفتند که ما در نزدیک امیران شویم سخن ها چنان بگوییم که بیرون آییم نگوییم، گفت، «ما این را نفاق شمردیمی اندر عهد رسول (ص) و هرکه را ضرورتی نباشد و نزدیک سلاطین شود و آنگه سخنی گوید در پیش ایشان که بازپس نگوید منافق باشد و دو روی و چون ضرورتی باشد اندر این خصلت بود.

آفت پانزدهم (ستودن مردمان و فصالی کردن است)

و اندر وی شش آفت است. چهار اندر گوینده و دو اندر شنونده که ممدوح بود. اما آفت مادح، یکی آن باشد که زیادت گوید و دروغ زن گردد. اندر اثر است که هرکه اندر مدح مردمان افراط کند روز قیامت وی را زبانی دراز باشد چنان که اندر زمین می کشد و پای بر وی همی نهد و همی شگرفد.

دوم آن که باشد که اندر وی نفاق بود و به مدح فرانماید که تو را دوست دارم و باشد که ندارد.

سوم آن باشد که چیزی گوید که تحقیق نداند چنان که پارسا و پرهیزگار و پر علم است و مثل این. یکی مردی را مدح گفت. رسول (ص) گفت، «وَیحَکَ گردن وی بزدی». پس گفت، «اگر لابد است و مدح کسی خواهی گفت، گو پندارم که چنین است و بر خدای کس را تزکیت نکنم، آنگاه حساب وی بر خدای است اگر همی پندارد و راست همی گوید.

چهارم آن که باشد که ممدوح ظلم بود و به سخن وی شاد شود و نشاید که ظالم را شاد گردانی و رسول (ص) گفت، «چون فاسق را مدح گویند حق تعالی خشم گیرد بر آن کس».

اما ممدوح را از دو وجه زیان است: یکی آن که عجبی و تکبری در وی پدید آید. عمر رضی الله عنه نشسته بود با دره. جارود مردی بود آنجا فرود آمد. یکی گفت، این مهتر ربیعه است. چون بنشست عمر رضی الله عنه وی را دره بزد. گفت، «یا امیر المومنین این چیست؟» گفت، «نشنیدی که این مرد چه گفت؟» عمر گفت، «ترسیدم که چیزی اندر دل تو افتد، آن عجب خواستم که در تو بشکنم».

و دیگر آن که چون به علم و صلاح بر وی ثنا گویند کامل شود اندر مستقبل و گوید، «من خود به کمال رسیدم». و از این بود که در پیش رسول (ص) مدح کردند. گفت، «گردن وی بزدی. اگر بشنود نیز فلاح نکند». و رسول (ص) گفت، «اگر کسی با کاردی نیز نزدیک کسی شود، بهتر از آن بود که وی را ثنا گوید». و زیاد بن اسلم گوید، «هرکه مدح بشنود شیطان اندر پیش وی آید و وی را از جای برگیرد، ولیکن مومن خویشتن شناس بود و تواضع کند».

اما اگر جای این شش آفت نباشد مدح کردن نیکو بود. و رسول (ص) بر صحابه ثنا گفته است. گفت، «یا عمر، اگر مرا به خلق نفرستادندی تو را فرستادندی» و گفت، «اگر ایمان جمله عالم با ایمان ابوبکر مقابله کنند، ایمان وی زیادت آید» و امثال این که دانست که ایشان را زیانی ندارد.

و اما ثنا گفتن بر خویشتن مذموم است و زشت بود و حق تعالی نهی کرده است و گفته است، «فلا تزکوا انفسکم» اما اگر کسی مقتدا بود حال خویش تعریف کند تا ایشان توفیق قدوت یابند روا بود، چنان که رسول (ص) گفت، «انا سید ولد آدم و لا فخر» یعنی که بدین سیادت فخر نکنم که بدان فخر کنم که مرا این داد». و برای آن گفت تا همه متابعت وی کنند. یوسف (ع) گفت، «اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم».