بدان که حقیقت خوی نیکو تا آن چیست و کدام است، سخن بسیار گفته اند و هریکی را آنچه در پیش آمده است بگفته است و تمامی آن نگفته است چنان که یکی می گوید روی گشاده داشتن و یکی می گوید رنج مردمان کشیدن و یکی می گوید مکافات ناکردن است و امثال این و این همه بعضی از شاخه های وی است، نه حقیقت وی است و تمامی وی و ما حقیقت وی و حد تمامی وی پیدا کنیم.
بدان که آدمی را از دو چیز آفریده اند یکی کالبد که به چشم سر بتوان دید و یکی روح که به جز چشم دل اندر نتوان یافت و هریکی را از این دو زشتی و نیکویی است. یکی را حسن خلق گویند و یکی را حسن خلق. حسن خلق عبارت از صورت باطن است، چنان که حسن خلق عبارت از صورت ظاهر است و چنان که صورت ظاهر نیکو نباشد، بدان که چشم نیکو بود و بس. دهان نیکو بود و بس تا آنگاه که بینی و دهان و چشم نیکو بود جمله و اندر خور یکدیگر بود. همچنین صورت باطن نیکو نباشد تا آنگاه که چهار قوت نیکو اندر وی نبود. قوت علم و قوت خشم و قوت شهوت و قوت عدل میان این هر سه.
اما قوت علم بدان زیرکی می خواهیم و نیکویی وی بدان باشد که به آسانی راست از دروغ بازداند در گفتارها و نیکو از زشت بازداند در کردارها و حق از باطل بازداند اندر اعتقادها، چنان که حق تعالی گفت، «و من یوت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا».
و نیکویی قوت غضب بدان بود که اندر فرمان بود و به دستوری برخیزد و به دستوری بنشیند.
و نیکویی قوت شهوت هم بدین بود که سرکش نبود و به دستوری شرع و عقل بود، چنان که طاعت عقل و شرع بر وی آسان بود.
و نیکویی عدل آن باشد که غضب و شهوت را ضبط همی کند اندر تحت اشارت دین و عقل.
و مثل غضب چون سگ شکاری است و مثل شهوت چون اسب و مثل عقل چون سوار که اسب گاه بود که سرکش بود و گاه بود که فرمان بردارد. و سگ گاه بود که آموخته بود و گاه بود که بر طبع خود بود و تا این آموخته نبود و تا آن فرهخته نبود، سوار را امید آن نباشد که صید به دست آرد، بلکه بیم آن بود که خود هلاک شود که سگ اندر وی افتد و اسب وی را بر زمین افکند. و اما معنی عدل آن باشد که این هردو را اندر اطاعت عقل و دین دارد. گاه شهوت را بر خشم مسلط کند تا سرکشی وی بشکند و گاه خشم را بر شهوت مسلط کند تا شره وی بشکند. و چون این هر چهار بدین صفت بود، این نیکوخویی مطلق بود. و اگر از این بعضی نیکو نباشد، این نیکوخویی مطلق نباشد، همچنان که کسی را که دهان نیکو بود و بینی زشت، این نیکوخویی مطلق نباشد.
و بدان که این هر یکی چون زشت بود، از وی خلقهای زشت و کارهای بد تولد کند. و زشتی هریکی از دو وجه بود یکی از فزونی خیزد که از حد نشده بود و یکی از آن که ناقص بود.
و قوت علم چون از حد بشود و اندر کارهای بد به کار دارند، از وی گُربُزی و بسیار دانی خیزد و چون ناقص شود، از وی ابلهی و حماقت خیزد و چون معتدل باشد، از وی تدبیر نیکو و رای درست و اندیشه صواب و فراست راست خیزد.
و قوت خشم چون از حد بشود، آن را تهور گویند و چون ناقص بود آن را بددلی و بی حمیتی گویند و چون معتدل بود، نه بیش و نه کم، آن را شجاعت گویند. و از شجاعت، کرم و بزرگ همتی و دلیری و حلم و بردباری و آهستگی و فروخوردن خشم و امثال این اخلاق خیزد و از تهور، لاف و عجب و کبر و کند آوری و بارنامه و خویشتن اندر کارهای باخطر افکندن و امثال این خیزد و چون ناقص باشد، از وی خوار خویشتنی و بیچارگی و جزع و تملق و مذلت خیزد.
و اما قوت شهوت چون به افراط بود، آن را شره گویند و از وی شوخی و پلیدی و بی مروتی و ناپاکی و حسد و خواری کشیدن از توانگران و حقیرداشتن درویشان و امثال این خیزد. و اگر ناقص بود از وی سستی و نامردی و بی خویشتنی خیزد و چون معتدل بود، آن را عفت گویند و از وی شرم و قناعت و مسامحت و صبر و ظرافت و موافقت خیزد.
و هریکی را از این دو کناره است که زشت و مذموم است و میانه آن نیکو و پسندیده است و آن میان در میانه دو کناره باریکتر است از موی و صراط مستقیم آن میانه است و به باریکی چون صراط آخرت است هرکه بر این صراط راست برود، فردا بر آن صراط ایمن بود. و برای این است که خدای تعالی اندر همه اخلاق میانه فرمود و از هر دو طرف منع و زجر کرد و گفت، «و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما» کسی را که اندر نفقه اندر نه تنگ گیرد و نه اسراف کند و بر میانه بایستد. و رسول (ص) گفت، «و لا تجعل یدک مغلوله الی عنقک و لا تبسطها کل البسط» دست اندر بند مدار، چنان که هیچ چیز بندهی و یکبارگی گشاده مدار، چنان که همه بدهی و بی برگ فرومانی.
پس بدان که نیکوخویی مطلق آن بود که این همه معانی اندر وی معتدل و راست بود، چنان که نیکو رویی آن بود که همه اندامهای وی راست و نیکو بود و خلق اندر این به چهارگروهند. یکی آن باشد که کمال این همه صفات وی را حاصل بود و نیکوخوی به کمال باشد، همه خلق را به وی اقتدا باید کرد و این نبود الا پیغمبر (ص)، را چنان که نیکورویی مطلق یوسف (ع) را بود. دوم آن که این همه صفات اندر وی بغایت زشتی بود و این بدخوی مطلق بود. واجب بود وی را از میان خلق بیرون کردی که وی نزدیک بود، به صورت شیطان که شیطان بغایت زشتی است. و زشتی شیطان زشتی باطن و صفات و اخلاق است. سوم آن که در میان این دو درجه باشد، ولیکن به نیکوتر نزدیکتر. چهارم آن که در میانه باشد، لیکن به زشتی نزدیکتر بود. و چنان که اندر حسن ظاهر نیکویی بغایت و زشتی بغایت کمتر بود و بیشتر اندر میانه باشد، اندر خلق نیکو همچنین بود، پس هرکسی را جهد باید کرد تا اگر به کمال نرسد، باشد که به درجه کمال نزدیکتر بود. و اگر همه اخلاق وی نیکو نبود، باری بعضی یا بیشتر نیکو بود. و چنان که تفاوت اندر نیکورویی و زشت رویی نهایت ندارد، اندر خلق همچنین باشد.
این است معنی خلق نیکو بتمامی. و این نه یک چیز است، نه ده و نه صد که بسیار است، ولیکن اصل این با قوت علم و غضب و شهوت و عدل است و دیگر همه شاخه های وی بود.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.