گنجور

 
غزالی

بدا که گروهی گفته اند چنان که خلق ظاهر بنگردد از آن که آفریده اند، کوتاه دراز نشود به حیلت یا دراز کوتاه نشود و زشت نیکو نشود، همچنین اخلاق که صورت باطن است بنگردد و این خطاست. اگر چنین بودی، تادیب و ریاضت و پند دادن و وصیت کردن نیکو همه باطل بودی و رسول (ص) گفت، «حسنوا اخلاقکم خوی خویش را نیکو کنید». و این چگونه محال بود که مر ستور را از سرکشی با نرمی توان آورد. و صید وحشی را فراانس توان داشت.

و قیاس این برخلقت باطل است که کارها دو قسم است، بعضی آن است که اختیار آدمی را بدان راه نیست، چنان که از ازسته خرما درخت سیب نتوان کرد، اما از وی درخت خرما توان کرد، به ترتیب و نگاه داشتن و شروط آن. همچنین اصل خشم و شهوت ممکن نیست به اختیار آدمی ببردن، اما خشم و شهوت را به ریاضت با حد اعتدال آوردن ممکن است و این به تجربت معلوم است، اما در حق بعضی خلق دشوارتر بود و دشواری آن به دو سبب بود. یکی از آن که در اصل فطرت قوی تر افتاده بود و دیگر آن که مدتی دراز طاعت آن داشته بود.

و خلق اندر این به چهار درجه اند:

درجه اول آن که ساده دل باشد که هنوز نیک از بد نشناخته باشد، هنوز خوی فراکار نیک و بد نکرده بود، ولیکن بر فطرت اول است. و این نقش پذیر بود و زود صلاح پذیرد. وی را به کسی حاجت بود که تعلیم کند و آفت اخلاق بد با وی بگوید و راه به وی نماید. و کودکان را همه در ابتدای فطرت چنین بود، و راه ایشان پدر و مادر بزنند که ایشان را بر دنیا حریص کنند و فراگذارند تا چنان که خواهند زندگانی می کنند. خون دین ایشان در گردن مادران و پدران باشد و برای این گفت حق سبحانه و تعالی، «قواانفسکم و اهلیکم نارا»

درجه دوم آن بود که هنوز چیزی بد اعتقاد نکرده است، لیکن متابعت شهوت و غضب خوی کرده باشد مدام، لیکن همی داند که ناکردنی است. کار وی صعبتر بود که وی را به دو چیز حاجت است. یکی آن که خوی فساد از وی بیرون کند و دوم آن که تخم صلاح اندر وی بکارند، ولیکن اگر در وی جدی و بایستی پیدا آید، زود به اصلاح آید، و خوی از فساد بازکند.

درجه سوم آن که خوی فرافساد کرده بود، نداند که این ناکردنی است، بلکه آن خوی اندر چشم وی نیکو شده بود، این به اصلاح نیاید الا به نادر.

درجه چهارم آن که از این همه فخر کند به فساد و پندارد که کاری است چون کسانی که لاف زنند که ما چندین کس بکشتیم و چندین شراب بخوردیم این علاج پذیر نباشد، مگر سعادتی سماوی اندر رسد که آدمی اندر آن راه نبرد.