گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غزالی

بدان که از مقاصد دینی و دنیایی بعضی است که جز از دیگران حاصل نمی‌آید، و جز به مخالطت راست نشود و در عزلت فوت آن است و فوات آن آفت عزلت است، و آن شش است.

آفت اول

بازماندن از علم خواندن و تعلیم کردن. بدان که هرکه علمی که بر وی فریضه است نیاموخته باشد او را عزلت حرامت است و اگر فریضه آموخت و فهم نتواند کرد و خواهد که عزلت گیرد برای عبادت، روا باشد و اگر تواند که علوم شرع تمام بیاموزد، وی را عزلت گرفتن خسرانی عظیم باشد، چه هرکه پیش از علم حاصل کردن عزلت گیرد، بیشتر اوقات به خواب و بیکاری و اندیشه پراکنده ضایع کند و اگر همه روز به عبادت مشغول بود، چون علم محکم نکرده باشد، از غرور و مکر خالی نباشد در عبادت و از اندیشه خطا و محال خالی نباشد در اعتقاد و خواطری که وی را درآید در حق خدای تعالی، باشد که کفر باشد یا بدعت و وی نداند.

و در جمله عزلت علما را شاید، نه عوام را که عامی چون بیمار بود، وی را نشاید که از طبیب بگریزد و خود طبیبی خویش کند که زود هلاک شود.

اما تعلیم کردن، درجه آن بزرگ است. عیسی می‌گوید (ع) که «هرکه علم داند و بدان کار کند و دیگران را بیاموزد، وی را در ملکوت آسمان عظیم خوانند.» و تعلیم با عزلت راست نیاید، پس تعلیم از عزلت اولیتر و این به شرط آن بود که نیت وی نیت متعلم بود نه طلب جاه و مال و باید که علمی تعلیم کند که در دین نافع بود. و آن که مهم تر بود پیش دارد، مثلا چون به طهارت ابتدا کرد بگوید که طهارت جامه و پوست مختصر است و مقصود از وی طهارت دیگر است ورای آن و آن طهارت چشم و گوش و زبان و دست و جمله اندام‌هاست از معاصی و تفصیل آن بگوید و بفرماید تا بدان کار کند و اگر کار نکند و علمی دیگر طلب کند، مقصود وی جاه است و چون از طهارت فارغ شد بگوید که مقصود از این طهارت طهارتی دیگر است ورای آن و طهارت دل است از دوستی دنیا و از هرچه جز حق است تعالی.

و حقیقت لااله‌الاالله این است که وی را هیچ معبود نیست مگر خدای تعالی را و هرکه در بند هوای خویش است، فقد‌اتخذ‌الهه‌هوایه، هوای خویش را به خدایی کرده است و از حقیقت لااله الاالله محروم است و وجه گسستن از هوا نشناسد تا هر چه ما در رکن منجیات و مهلکات آورده‌ایم برنخواند و این فرض عین همه خلق است و چون شاگرد پیش از آن که از این علم فارغ شد، علم حیض و طلاق و خراج و فتاوی خصومات طلب کند، یا مذهب یا علم کلام و جدل و مناظره طلب کند با معتزله و کرامیان، بدان که جاه و مال طلب می‌کند نه دین، از وی دور باید بود که شر وی عظیم بود.

و چون با شیطان که وی را به هلاک وی دعوت می‌کند مناظره نکند و با نفس خویش که دشمن وی است خصومت نکند، و خواهد که مناظره و خصمی با ابوحنیفه و شافعی و معتزله کند، دلیل آن است که وی را شیطان به دست خویش گرفته است و بر وی می‌خندد و صفاتی که در درون وی است،چون حسد و کبر و ریا و دوستی دنیا و شره جاه و مال همه پلیدی‌هاست که سبب هلاک وی است. چون دل خود را از آن پاک نکند و بدان مشغول شود که در فتاوای نکاح و طلاق و سلم و اجارت کدام درست‌تر است و اگر کسی در آن خطا کرده است پیش از آن که نیست که مزد وی از دو به یکی آید که رسول (ص) گفته است که هرکه اجتهاد کرد و صواب کرد مزد وی دو است و اگر خطا کرد یکی، پس اگر مذهب شافعی گیرد یا آن ابوحنیفه صرفه پیش از این نیست و چون این صفات از خویش محو نکند، صرفه این هلاک دین وی است. و روزگار چنان شده است که در شهری بزرگ دو تن بیش نیابد که رغبت کند در تعلیم بر این وجه، پس مدرس را نیز عزلت گرفتن اولی‌تر است که هرکه علم کسی را آموزد که وی را قصد دنیا بود، همچنان بود که شمشیر به کسی فروشد که وی را قصد راه زدن بود، اگر گوید که باشد که روزی قصد دین کند، همچنان بود که گوید شاید این قاطع طریق روزی توبه کند و به عزا شود. و اگر گوید شمشیر وی را به توبه نخواند و علم وی را به خدای خواند، این هم غلط است که علم فتاوی خصومات و معاملات و علم کلام و نحو و لغت هیچ کس را به خدای نخواند که اندر این تحریص و ترغیب در دین نباشد، بلکه هریکی تخم حسد و مباهات و کبر و تعصب در دل وی می‌کارد و می‌پرورد، و لیس‌الخبر‌کالمعاینه نگاه کن تا کسانی که به چنین علم مشغول بودند چگونه بودند و چگونه مردند؟

آن علم که به آخرت دعوت کند و از دنیا بازخواند، علم حدیث و علم و تفسیر و این علوم باشد که در منجیات و مهلکات آورده‌ایم، لاجرم این علم را مندوب باید داشت که در همه کس اثر کند. الا به نادر کسی که بغایت سخت دل باشد. پس اگر بدین شرط که گفته آمد علم طلب کند، از وی عزلت گرفتن از کبایر عظیم باشد.

پس اگر علم حدیث و تفسیر و آنچه مهم باشد برخواند و هم طلب جاه بر خود غالب بیند، باید که از تعلیم بگریزد، چه اگر در تعلیم وی دیگران را خبر بسیار بود، لیکن هلاکت وی بود و وی فدای دیگران باشد. و از آن جمله بود که رسول (ص) گفت که خدای تعالی این دین را نصرت کند به کسانی که ایشان را از آن هیچ نصیب نبود. و مثل وی چون شمع بود که سرای به وی روشن بود و وی در سوختن و کاستن بود و بدین سبب بود که بشر حافی هفت قمطره از کتب حدیث که سماع داشت در زیر خاک دفن کرد و حدیث روایت نکرد و گفت، «از آن روایت نمی کنم که شهوت روایت می بینم از خویشتن، اگر شهوت خاموشی یافتمی، روایت کردمی». و چنین گفته‌اند بزرگان که حدثنا بابی است از دنیا و هرکه گوید حدثنا، می‌گوید مرا در پیشگاه نشانید.

و امیر‌المومنین علی (ع) به یکی بگذشت، بر کرسی مجلس می‌کرد گفت، «این می گوید اعرفونی مرا بشناسید». یکی از عمر دستوری خواست تا بامداد پس از نماز صبح مردمان را پند دهد. دستوری نداد. گفت، «از پند دادن نهی می‌کنی؟» گفت، «آری ترسم که چنان باد تکبر در خویشتن افکنی که به ثریا رسی.»

و رابعه عدویه، سفیان ثوری را گفتی، «نیک مردی اگر نه آنستی که دنیا دوست داری.» گفت، «آن چیست؟» گفت، «روایت حدیث دوست داری». و ابوسلیمان خطابی می گوید، «هرکه خواهد که با شما صحبت کند و علم آموزد در این روزگار، از ایشان حذر کنید و دور باشید که در ایشان نه مال است و نه جمال، به ظاهر دوست باشند و به باطن دشمن در وی ثنا گویند و به غیبت زشت گویند. همه اهل نفاق و سخن چیدن و مکر و فریفتن باشند. غرض ایشان آن بود که از تو نردبان خویش سازند به اغراض فاسد خویش و از تو خری سازند تا در هوای ایشان گرد شهر می‌برآیی و آمدن خویش نزدیک تو منتی دانند و خواهند که عز و جاه و مال خویش فدای ایشان کنی و به عوض آن که به نزدیک تو آیند به همه حقوق ایشان و خویشاوندان و پیوستگان ایشان قیام کنی و سفیه ایشان باشی با دشمنان ایشان و اگر در یکی از این خلاف کنی، آنگاه بینی که چه گویند در تو و در علم تو و چگونه دشمنی آشکارا شوند.» و حقیقت چنان است که وی گفت که هیچ شاگرد رایگان امروز استاد را قبول می‌نکند. اول اجرا خواهد که روان بود و مسکین مدرس نه طاقت آن دارد که به ترک شاگرد بگوید که آنگاه در چشم مردمان محتشم ننماید و نه اجرای ایشان راست تواند کرد بی خدمت ظالمان و مداهنت با ایشان و مسلمانی به سرایشان در‌دهد و از ایشان خود هیچ چیز نیابد، پس هرکه تعلیم تواند کرد و از این آفات دور تواند بود تعلیم از عزلت فاضل‌تر».

و اکنون شرط عامی آن است که هر عالمی را که بیند که مجلس و درس می‌کند، بر وی گمان بد نبرد که این برای جاه و مال می‌کند، بلکه باید که گمان برد که برای خدای تعالی می‌کند که فریضه وی این است که گمان چنین برد و چون باطن پلید باشد، گمان نیک را جای نباشد که هر کسی از مردمان آن پندارد که در درون وی است، پس این سخن برای آن می‌رود تا عالم شرط خویش بداند و عامی به حماقت این بهانه نگیرد و در حرمت علما تقصیر نکند که وی نیز هلاک شده باشد بدین گمان بد که به وی برد.

آفت دوم

آن است که از منفعت گرفتن و منفعت رسانیدن بازماند. اما منفعت گرفتن کسب بود که بی‌مخالطت راست نیاید و هرکه عیال دارد و به کسب مشغول نشود و عزلت گیرد نشاید که ضایع گذاشتن عیال از کبایر بود و اگر قدر کفایت دارد یا عیال ندارد، عزلت اولی‌تر.

اما منفعت رسانیدن صدقه دادن بود و به حق مسلمانان قیام کردن و اگر در عزلت جز به عبادت ظاهر مشغول نخواهد شد، کسب حلال و صدقه دادن وی را از عزلت فاضل‌تر باشد و اگر در باطن وی را راه گشاده است به معرفت جلال حق تعالی و انس به مناجات وی، این از همه صدقات فاضل‌تر که مقصود همه عبادت‌ها این است.

آفت سیم

آن است که از مجاهدت و ریاضت که به سبب صبر کردن بر اخلاق مردمان حاصل آید بازماند و این فایده بزرگ است کسی را که هنوز تمام ریضات نیافته باشد که خوی نیکو اصل همه عبادت‌هاست و بی مخالطت پیدا نیاید که خوی نیکو بود که بر محالات مردمان صبر کند و خادمان صوفیان مخالطت بدین کنند تا به سوال از عوام رعونت و کبر بشکنند و به نفقه صوفیان بخل را بشکنند و به احتمال از ایشان بدخویی از خویشتن ببرند و به خدمت ایشان برکت دعا و همت ایشان حاصل کنند. اول کار این بوده است، اگرچه اکنون نیت و اندیشه بگردیده است و بعضی را مقصود جاه و مال شده است. پس اگر کسی ریاضت یافته است، وی را عزلت فاضل‌تر که مقصود از ریاضت نه آن است که همیشه رنج می‌کشند، چنان که مقصود از دارو تلخی نیست، بلکه آن است که علت بشود، چون علت برفت همیشه خویشتن در تلخی دارو داشتن شرط نیست، بلکه مقصود ورای ریاضت است و آن همان حاصل کردن انس است به ذکر خدای تعالی و مقصود ریاضت آن است که هرچه وی را شاغل است از انس از خود دور کند تا بدان پردازد.

و بدان که چنان که ریاضت کردن لابد است، ریاضت دادن و تادیب کردن دیگران را هم از ارکان دین است و این با عزلت راست نیاید، بلکه شیخ را زا مخالطت با مریدان چاره نباشد و عزلت وی از ایشان شرط نبود. ولیکن چنان که از آفت ریا و طلب جاه حذر باید کرد علما را، شیوخ را نیز حذر باید کرد. چون به شرط باشد، مخالطت ایشان اولی‌تر از عزلت.

آفت چهارم

آن است که در عزلت وسواس غلبه کند و باشد که دل نفرت گیرد از ذکر و ملال افزاید و آن جز به موانست با مردمان برنخیزد. و ابن‌عباس می‌گوید رضی‌الله‌عنهما که اگر از وسواس نترسمی با مردمان ننشینمی و علی (ع) می گوید که راحت دل از دل بازمگیرید که چون دل را به یک بار اکراه کنی نابینا شود. پس باید که هر روزی یک ساعت باشد که به موانست وی استراحتی باشد که آن در نشاط بیفزاید، ولیکن باید که آن کسی باشد که با وی همه حدیث دین بود و احوال خویش در تقصیر دین و در تدبیر تیسیر اسباب گویند. اما با اهل غفلت نشستن، اگر همه یک ساعت بود، زیان کار بود و آن صفاتی که در جمله روز پدید آمده باشد تیره گرداند. رسول (ص) گفت، «هرکه به صفت دوست و همنشین خویش باشد، باید که گوش دارد که دوستی با که می‌دارد.»

آفت پنجم

آن که ثواب عبادت و تشییع جنازه و شدن به دعوت و تهنیت و تعزیت و حقوق مردمان فوت شود و اندر این کارها نیز آفات است و رسم نفاق و تکلف به وی راه یافته است. و کس بود که خویشتن از آفات نگاه نتواند داشت و به شرط قیام نتواند نمود، آن کس را عزلت اولی‌تر. و بسیار کس از سلف چنین کرده‌اند و این همه در باقی کرده که سلامت خویش در آن دیده‌اند.

آفت ششم

آن که در مخالطت کردن و قیام به حقوق مردمان نوعی از تواضع بود. در عزلت نوعی از تکبر باشد و بود که باعث از عزلت خواجگی و تکبر بود و آن که خواهد به زیارت مردمان نرود و مردمان نیز به زیارت وی نیایند. روایت کرده‌اند که در بنی‌اسرائیل حکیمی بود بزرگ و سی‌صد‌و‌شصت تصنیف کرده بود در حکمت تا پنداشت که نزد خدای تعالی ورا محلی پیدا آمد. وحی آمد پیمبر آن روزگار را که وی را بگوید که روی زمین بر بقبقه و بانک و نام خویش کردی و من این بقبقه تو را قبول نکنم، پس بترسید و دست از آن بداشت و در سنبی بنشست خالی. گفت، «اکنون خدای تعالی از من خشنود شد.» وحی آمد که خشنود نشده‌ام از وی. پس بیرون آمد و به بازارها رفتن اندر گرفت و با خلق مخالطت کرد و با ایشان می‌نشست و بر‌می‌خاست و طعام می‌خورد. وحی آمد که اکنون خشنودی من یافتی. پس بدان که باشد که کسی خود عزلت از تکبر کند که ترسد که در مجامع وی را حرمت ندارند یا ترسد که نقصان وی در علم یا در عمل بینند، آن زاویه را پرده نقصان خویش سازد و همیشه در آرزوی آن باشد که مردمان به زیارت وی روند و به وی تبرک کنند و دست وی بوسه دهند و این چنین عزلت عین نفاق باشد. و نشان آن که عزلت به حق بود به دو چیز بود: یکی آن که در زاویه هیچ بیکار نباشد، بل به ذکر و تفکر مشغول باشد یا به علم و عبادت مشغول باشد. دیگر آن که زیارت مردمان را کاره باشد که به نزدیک وی روند، مگر کسی که از وی فایده دینی بود.

ابوالحسن حاتمی از خواجگان طوس به سلام شیخ ابوالقاسم گرگانی شد و وی از اولیای بزرگ بود. عذر خواستن گرفت که تقصیر می‌کنم که کمتر می‌رسم. گفت، «ای خواجه عذر مخواه که همه از آمدن منت دارند و ما از نا‌آمدن منت داریم که ما را خود از آمدن مهتر پروای کس نیست، یعنی ملک‌الموت.»

امیری به نزدیک حاتم اصم شد. گفت، «چه حاجت داری؟» گفت، «آن که تو مرا نبینی و من تو را» و بدان که در زاویه نشستن برای آن که تا مردمان تعظیم کنند، جهلی بزرگ بود که اقل درجات آن است که بداند که از کار وی هیچ چیز به دست خلق نیست. و بدان که اگر بر سر کوهی شود، عیب جوی گوید که نفاق می‌کند و اگر به خرابات شود آن که دوست و مرید وی باشد گوید راه ملامت می‌رود تا خود را از چشم مردمان بیفکند. و در هرچه باشد، مردمان در حق وی دو گروه باشند. باید که دل در دین خود بندد نه در مردمان.

سهل تستری مریدی را دید کاری فرمود. گفت، «نتوانم از بیم مردمان». سهل روی به اصحاب کرد و گفت، «کس به حقیقت این کار نرسد تا از دو صفت یکی حاصل نکند. یا خلق از چشم وی بیفتد که جز خالق را نبیند، یا نفس وی از چشم وی بیفتد که باک ندارد به هر صفت که خلق وی را ببینند.» حسن بصری را گفتند که قومی به مجلس می‌آیند و سخن‌ها یاد می‌گیرند تا بدان اعتراض کنند و عیب آن می‌کنند. گفت، «من نفس خود را دیده‌ام که طمع فردوس اعلی و مجاورت حق تعالی می‌کند و هرگز طمع سلامت از مردان نکند که آفریدگار از زبان ایشان سلامت می‌نیابد.»

پس از این جمله آفات و فواید عزلت پدید آمد هرکسی باید حساب خویش برگیرد و خود را بر این عرضه کند تا بداند که وی را کدام اولی‌تر است.