بپیچ سنبل اندر تاب داری
میان نرگس اندر خواب داری
دل از عشق تو چون قندیل دارم
که روی از حسن چون محراب داری
دلم بیتاب گشت و دیده پرآب
که زلف و رخ بتاب و آب داری
شفا از بوسه تو یافت جانم
همانا در دو لب جلاب داری
شدستی شرمگین تا از بنفشه
طراز لاله سیراب داری
تو را منشور حسن اکنون درست است
که طغرا«ئی» ز مشک ناب داری
اگر تو ماهی ای دلبر چرا پس
مرا رخساره چون مهتاب داری
قوامی خاکپای تو است اگر تو
سر خواجه علی ضراب داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا ، لب چون شراب داری
رخساره چو آفتاب داری
در پیش ضیای آفتابت
از ظلمت شب نقاب داری
جمله نمکی و جان ما را
[...]
بر لب اثر شراب داری
وز غمزه خیال خواب داری
شب خسپی و ما کنیم فریاد
آگه نشوی، چه خواب داری؟
نارسته ز پوست می نماید
[...]
امشب که به سر شراب داری
مشکن دل ما که تاب داری
تقصیر نکرده در هلاکم
با غمزه چرا عتاب داری
آشوب قیامتش غباریست
[...]
در دیده زباده خواب داری
بر چهره ز طره تاب داری
چون زلف پریش خویش بر خویش
پیچیده و اضطراب داری
در سر هوس قتال داری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.