گنجور

 
قوامی رازی

عید رسید ای نگار؛ دوستی آغاز کن

در حجره وصل خویش ؛ جای رهی باز کن

عشق دل تنگ تو؛ به روزه در تنگ خورد

تا کی از این خوی تنگ؛ تنگ درآ ناز کن

ماه گرانان برفت ؛روز ظریفان رسید

جای عواشر نماند؛ عشرت را ساز کن

خواهی کز دست غم؛ باز رهی ساعتی

در قدح راز دل ؛باده غماز کن

راز دلت گر بمی؛ ز دل نیاید برون

مسبب عشق را موکل راز کن

جام می آور به کف ؛ جامه طاعت بکن

سینه غمناک را؛ باطرب انباز کن

هر که تو را روز عید؛ گوید سیکی مخور

گر همه قاضی بود؛ عربده آغاز کن

به شادی ماه نو ؛ یک دو قدح باده خور

شعر قوامی نسیب؛ مطرب خوش ساز کن

روزه قلم در شکست؛ عید قدم در نهاد

دفتر شادی بیار؛ زان ورقی باز کن