گنجور

 
قوامی رازی

ای دل پی یار خویشتن دار

در حلقه زلف او وطن دار

در راه مراد تاختن کن

اسبان نشاط گام زن دار

از عشق وصال روی آن بت

درخدمت پشت چون شمن دار

ازبهر کلاه فضل یزدان

روزی دو قبای اهرمن دار

گر خارزن آمد است عشقش

تو روی بدان گل و سمن دار

ور عهدشکن شد است زلفش

تو چشم به حلقه و شکن دار

گر مهجوری ز باغ وصلش

از خار نسیم یاسمن دار

ور یعقوبی ز عشق یوسف

اومید به بوی پیرهن دار

اندر سر زلف او مزن دست

ای شیفته گوش دل به من دار

تو پای عتاب او نداری

هان دست به جای خویشتن دار

سیم آر به چنگ ای قوامی

پس صحبت یار سیمتن دار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode