گنجور

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
اوحدالدین کرمانی

شمع است رخ خوب تو پروانه طِراز

سودات مفرح است دیوانه فراز

در عشق تو زآن نای مرا نیست که هست

شب کوته و تو ملول و افسانه دراز

مولانا

نی چارهٔ آنکه با تو باشم همراز

نی زهرهٔ آنکه بی‌تو پردازم راز

کارم ز تو البته نمیگردد ساز

کار من بیچاره حدیثی است دراز

اوحدی

بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز

باشد که شبی روز کنم با تو به راز

شد بی‌شب زلف و روز رخسار تو باز

روزم چو شب زلف تو تاریک و دراز

ابن یمین

در جستن دوستی که باشد دمساز

عمری چپ و راست گشتم و شیب و فراز

پیدا و نهان بیازمودم همه را

جز سایه خود نیافتم محرم راز

نظام قاری

دی گفت بدستار بزرگی بزاز

در چارسوی رخت مزاد شیراز

داری برکی خوب رها کن مندیل

( در عیش خوش آویز نه در عمر دراز)

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه