همیشه شاه شدادی ز بخت خویشتن شاد است
بملک اندر چو پرویز است و بد خواهش چو فرهاد است
ز خوبان مجلس عالیش چون فرخار و نوشاد است
عدو زو سال و مه غمگین دل او روز و شب شاد است
همیشه کار او جود است و دائم شغل او داد است
هر آن چیزی که شاهان را بباید ایزدش داد است
روان بد سگالانش ز بند غم بفریاد است
روان نیکخواهانش ز بند سختی آزاد است
بقا باداش چندانی که آب و آتش و باد است
که هم شیر است و هم شاه است و هم گرد است هم راد است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مقیم کوی عشق از قید هر تکلیف آزاد است
به دست طفل، فرمان سلیمان کاغذ باد است
به دولت چون غلامان اهل صورت این لقب دادند
وگرنه نام او در عالم منی خداداد است
برای دلخراشی در محبت ناخنی دارم
[...]
مشو مهمان من، ای مرغ روزی خوار آزادی
مرا گر هست آب و دانه ای، در دام صیاد است
به آن زلفی که صد آهش به دنبال است سرگرمم
چراغم گشت روشن، در شبی کز هر طرف باد است
جناغی بسته بود آن شوخ در روز ازل با من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.