گنجور

 
قطران تبریزی

ای سر رادان و راستان بدرستی

روی زمین از بلای بخل بشستی

سرو نشاطی بباغ دولت رسته

نیک زدی شاخ و بیخ و نیکو رستی

تا تو بدی جز بکام شاه نرفتی

تا تو بدی جز مراد میر نجستی

هرچه تو خواهی همان بود بحقیقت

هرچه تو گوئی همان بود بدرستی

 
 
 
قطران تبریزی

ای همه رادی و راستی و درستی

یافتی از روزگار آنچه که جستی

زود بمستی رسد ز دست زمانه

هرکه ترا خواهد از زمانه بمستی

دولت تو محکم است و بخت تو پیر است

[...]

میبدی

گفتی مستم، بجان من گر هستی

مست آن باشد که او نداند مستی!‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه