گنجور

 
قطران تبریزی

خسروا بیم است کز گیتی برآید رستخیز

تا تو برخیزی به شادی تندرست و شاد خیز

تا بنالیدی تو لختی دوستداران ترا

دیده‌ها گشتست باران‌ریز و دل‌ها ریز ریز

رنج و بیماری کشیدی هفته‌ای آن رفت و ماند

با تو هم یار سلامت هم طرب تا رستخیز

جاودان در ملک و دولت زی که باشد بی تو ملک

همچو تن بی جان و جان بی عقل و جامه بی فریز

دوستان را نیست از تو همچو از روزی گزیر

دشمنان را نیست از تو همچو از دشمن گریز

هرکه جوید کین تو با ملک خود باشد به کین

هرکه بستیزد به تو با جان خود باشد ستیز

بستدی ملک از بداندیش از بتان ساغر ستان

ریختی خون سپاه و خون رز در جام ریز

چار چیزت داد یزدان کان بهم کس را نداد

طبع پاک و عزم نیک و کف راد و تیغ تیز

چون سخن گوئی جهان پرمشگ و پرگوهر شود

زان زبانِ گوهرافشان و حدیث مشگ‌بیز

خسروا با تندرستی و لطافت یار باش

تا لطافت در عراقست و فصاحت در حجیز

 
 
 
قطران تبریزی

بر سر گل مشک تر از زلف عنبر بیز بیز

خون عاشق خیز و از آن غمزه خونریز ریز

جامی

از خزان برگ رزان ریزان شد ای گل چهره خیز

یاد کن از برگ ریز عمر و می در جام ریز

شد زرافشان فرش مینارنگ می سازد سپهر

ز ابر پرویزن که گردد بر سر زر سیم بیز

باغ شد بی برگ و اکنون هم خوش آهنگان باغ

[...]

سیدای نسفی

دلبر اسپند سوزم آتشم را کرد تیز

تا کنم در خدمت او پیش مردم جست و خیز

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
ملک‌الشعرا بهار

نادر اندر طوس چون بشنید آن چنگ وکریز

نامه‌ای بنگاشت سوی شه همه بیغاره خیز

گفت بس در چشم بدخواهان نماید ناتمیز

این ستیز زشت و صلحی زشت‌تر ازآن ستیز

باری اکنون چاره‌ای باید پس از این رستخیز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ملک‌الشعرا بهار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه