گنجور

 
قطران تبریزی

آن کجا کاوس کرد او نیت جادوستان

وان کجا محمود کرد او نیت هندوستان

از پی پیروزی دین و ز بهر جد خویش

کرد ویران کافران را خان شه کشورستان

خون کافر ریخت چندان کش نیارد کس شمار

شهرها بگرفت چندان کش نداند کس نشان

آسمان بالا دو دژ زایشان ستد در هفته ای

که سر مردان آن دود ژبسودی آسمان

باز نتواند پریدن بر فراز آن و این

باد نتواند خزیدن در میان این و آن

هر دو را سر در ثریا هر دو را پا در ثری

هر دو خرم چون بهشت و هر دو زیبا چون جنان

هر دو تن گشتند با گردان سوار جنگجو

لیک دولتشان نبد چون دولت خسرو جوان

ز آن دو دژ پرداخته شد شهریار شیرگیر

بستد از سالار قیصر ساو و باژ و سو زیان

بس نماند تا نشاند شه بروم از دست خویش

شهرها را شهریار و مرزها را مرزبان

تا جهان باشد دهند از وی به پیروزی خبر

تا فلک باشد دهند از وی بپیروزی نشان

از همه فضلی چنو دیگر نبوده است و نه هست

از خداوندان عصر و خسروان باستان

نیست آورده عدیل او گه بخشش فلک

نیست آورده نظیر او گه کوشش جهان

هیچ عیبی نیست در پاکیزه طبع او پدید

لفظ او بی عیب و با معنی بکردار قران

ای خداوندیکه بگشاید بگفتار تو دل

ای جهانداری که بفروزد بکردار تو جان

ز آب زوبین تو جان دشمنان پر آتش است

ز آتش تیغ تو جان بدسگالان پردخان

پشت بدخواهان کنی همچون کمان از ضرب تیر

جانشان از تن کنی بربوده چون تیر از کمان

زائران را هست دست راد تو فریادرس

نیست پیش دست تو حاجت بفریاد و فغان

زهر خوردن بر گمان نه کاردانایان بود

کین تو جستن بود چون زهر خوردن بر گمان

ای امیر مهربان و کینه ور هنگام جود

کینه ور با خواسته با خواستاران مهربان

ارغوان از کین تو گردد بسان شنبلید

شنبلید از مهر تو گردد بسان ارغوان

دوستانرا دست تو چون ابر باشد در بهار

دشمنانرا تیغ تو چون باد باشد در خزان

راست کردی کار ملک و راست کردی کار دین

بستدی از کافران بس گنجهای شایگان

تا که نیکوتر گمان هرگز نباشد از یقین

تا که روشنتر خبر هرگز نباشد از عیان

تا همیشه جفت باشد پایداری با زمین

تا همیشه یار باشد کامرانی با زمان

چون زمین بادی بملک اندر همیشه پایدار

چون زمان بادی بدهر اندر همیشه کامران