گنجور

 
قطران تبریزی

دوشم شبی خجسته بد و مجلسی ظریف

عیشی چو روح روشن و وقتی چو جان نظیف

بگذاشتم به شادی تا روز عمر خویش

با دلبری مساعد و با باده لطیف

باده مرا موافق و نزهت مرا شریک

نعمت مرا مقارن و دولت مرا حریف

روز سپید گشته به من شد شب سیاه

خلد لطیف کشته مرا عالم کثیف

در چنگ من گرفته بدان مشک سلسله

در گوش من سماع دو بیتی بود نحیف؟

من با نکار یار وفا شادمان شده

از دولت رئیس براهیم بن شریف

فرزانه‌ای که دهر نیارد چنو کریم

آزاده‌ای که خلق نبیند چنو ظریف

از همت بلند وی آمد پدید چرخ

وز دولت مساعد او شد شرف شریف

در عالم وقار نیامد چنو بشر

وندر نبات فضل نیامد چنو خضیف

خویش بود مطهر و رایش بود رفیع

رویش بود منور و لفظش بود طریف

ای آنکه طلعت تو بود روی بخت نیک

وی آنکه صورت تو بود صورت عفیف

کردی ضعیف انده من گرچه بد قوی

کردی قوی نشاط دلم گرچه بد ضعیف

آن باده را که دوش رساندی به نزد من

چون جایعی بدم که بدو در رسد رغیف

تا گاه در میان سخن نیک و بد رسد

تا گاه در زمانه ربیع آید و خریف

در چشم دوستان تو گیتی بهشت باد

عالم بدشمنان تو بر تنک چون کنیف

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode