گنجور

 
قصاب کاشانی

دارم از دست تو شب تا صبح با چشمی پر آب

ناله همدم، باده خون، مطرب فغان، راحت عذاب

روز بر من چار چیز از عشق می‌آرد هجوم

صبح محنت، ظهر ماتم، عصر غم، شام اضطراب

چار چیز از چار عضوم برده‌ای از یک نگاه

صبر از دل، هوش از سر، جان ز تن، از دیده خواب

عشق در بحری مرا افکند ای یاران که هست

ناخدا دل، آب خون، لنگر نفس، کشتی حباب

همچو زلفش از پریشان‌خاطری‌ها داده‌ام

دل به سودا، سر به زانو، رخ به آتش، تن به تاب

عاشقی قصاب بر طفلی که می‌داند هنوز

ظلم راحت، دوست دشمن، نیک بد، کشتن ثواب