گنجور

 
قصاب کاشانی

ای ز آتش حسن تو شبستان وفا گرم

وز شعله رخسار تو هنگامه ما گرم

ترسم ز لطافت شود از رنگ به رنگی

بسیار گل روی تو را کرده حیا گرم

چون شمع برافروخته از وی بچکد موم

از عکس تو شد آینه را بس که قفا گرم

از مردمکم دیده بد دور که امروز

آمد به نظر تیر توام نام خدا گرم

نگذاشت که از آتش عشق تو شود سرد

برداشت ز جا پیکرم از خاک هما گرم

چون پای تو رنگین شود از دیده خون‌بار

دیگر نشود رونق بازار حنا گرم

بر مشت حنا پا مزن ای شوخ که قصاب

کرده به سر آتش سوزان تو جا گرم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode