گنجور

 
قصاب کاشانی

هرکجا آیینه رخسار او پیدا شود

طوطی تصویر از شوق رخش گویا شود

دادن جان و گرفتن داغ او نقش من است

دیده کج‌بین اگر بگذارد این سودا شود

گفته بودی می‌کنم امشب تو را قربان خویش

این شب وصل است، می‌ترسم دگر فردا شود

مشکل بسیار در پیش ره است ای همرهان

کو غم او تا در این ره حل مشکل‌ها شود

بگذرد گر بر مزار کشتگان ناز خویش

لوح بر خاک شهیدانش ید بیضا شود

می‌توان از الفت دریادلان گشتن بزرگ

قطره باران چو بر دریا رسد دریا شود

سینه را خواهم ز پیش دل گذارم بر کنار

از قفس دیوار چون برداشتی صحرا شود

در گلستان چون نماید آن گل رخسار را

تا به رویش دیده نرگس واکند شهلا شود

گر به رویت بسته شد قصاب این در، باک نیست

سر بنه بر آستان دوست تا در واشود