خورشید تف از عارض تابان تو دارد
مه روشنی از شمع شبستان تو دارد
تمکین و سرافرازی و رعنایی و خوبی
سرو سهی از قدّ خرامان تو دارد
خود را ز حشم کم ز سلیمان نشمارد
آن مور که ره بر شکرستان تو دارد
آفاق ز رخ کرده منوّر گل خورشید
پیداست که رنگی ز گلستان تو دارد
هنگام تبسّم ز غزلخوانی بلبل
رمزی است که گل از لب خندان تو دارد
گر طعنه زند بر چمن خلد عجب نیست
آن دل که گل غنچه پیکان تو دارد
برکش ز میان تیغ و به قصاب نظر کن
چون گردن تسلیم به فرمان تو دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شوریده سرم، طرهٔ پیچان تو دارد
آشفته دلم، زلف پریشان تو دارد
زین گونه، فرومانده و بی تاب و توانم
پنهان چه کنم؟ سستی پیمان تو دارد
هر کس که به دل حسرت پیکان تو دارد
آسایشی از جنبش مژگان تو دارد
گل چاک زد از شوق گریبان صبوری
تا آگهی از چاک گریبان تو دارد
هر غنچه که سر زد ز دم باد بهاری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.