بآفتاب جمالت، که نور دیده ماست
که آفتاب جمالت ز ذرها پیداست
میان باغ جهان از زلال وصل حبیب
نهال جان مرا صد هزار نشو و نماست
فراغتست دل از فکر جنت و دوزخ
مرا که جانب جانان هزار عشق و هواست
اگر جهان همه دشمن شوند و طعنه زنند
بهیچ رو نخورم غم که دوست جانب ماست
مزن تو سنک بجامم،که اوست در پس جام
بدان که منزل جانان سراچه دل ماست
چه جای جام و صراحی؟ که در طریقت عشق
کمینه جرعه رندان دیر ما دریاست
هزار تیغ جفا از تو بر جگر خوردم
مرا که هر سر مویی هزار حسن وفاست
بجان تو، که ز اغیار دل مبرا کن
بدو سپار دلت را که مالک دلهاست
بپیش قاسم بیدل قیامتست این عشق
بلا و مرگ و مصیبت فذلک منهاست