چو با تست مقصود، هرجا که هستی
گرش باز دانی ز هجران برستی
درین جست و جو دور رفتی وگر نی
چو خود را بدانی ازین جو بجستی
ز تحصیل عرفان محصل همین شد
که: حاصل تویی زین بلندی و پستی
ازان منتظم شد بتو نظم عالم
که شد بیت لطفی ز دیوان هستی
زهی!ساقی جان، که از لطف و احسان
ز بد مستی ما سر خم نبستی
ز جام خدا باده ناب بستان
که این می پرستی به از خود پرستی
بده یک دو جام دگر قاسمی را
که وقت خمارست و پایان مستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به جستجوی معنای عمیق زندگی و درک عرفان اشاره دارد. شاعر میگوید که در این جستجو باید خود را بشناسی و از تفرقه و جدایی رها شوی. او به این نکته تأکید میکند که انسان خود نهایت جستجو و حقیقت است. همچنین اشاره میکند به اینکه وجود انسان به نظم دنیا وابسته است و از لطافت و رحمت الهی بهرهمند میشود. در نهایت، شاعر از معشوق و شراب الهی سخن میگوید و میخواهد که از این نعمتها بهرهمند شود تا درک عمیقتری از وجود پیدا کند.
هوش مصنوعی: هرجا که باشی، اگر هدف و مقصود تو با من باشد و بتوانی از دوری و جدایی خلاص شوی، پس هجران و فراق دیگر مهم نخواهد بود.
هوش مصنوعی: تو در این تلاش بسیار دور افتادی و اگر خودت را بشناسی، از این تلاش بیهوده رها میشوی.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در جستجوی شناخت و درک عمیق، نتیجهای که به دست میآید این است که تو در گذشته و حال، فراتر از شرایط و موقعیتهای مختلفی که در زندگی تجربه کردهای، خودِ واقعیات هستی. به عبارت دیگر، در همه چیز و همه جا، شخصیت و وجود واقعی تو اهمیت بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر تو، جهان به نظم و ترتیب درآمد و به همین دلیل، خانهای از رحمت از دفتر وجود ایجاد شد.
هوش مصنوعی: ای ساقی عزیز، تو که با لطف و مهرت، به خاطر بدیهای ما دلگیر نشدی و از ما روی بر نگرداندی.
هوش مصنوعی: از جام الهی شراب ناب بنوش، چرا که پرستش این می بهتر از پرستش خودت است.
هوش مصنوعی: به قاسمی یک یا دو جام دیگر بده، چون حالا وقت خواب آلودگی است و زمان پایان حال پرخوابی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اندر شکنِ زلف، مرا بشکستی
وندر بندش، دلِ مرا دربستی
گویی که: «رسول، نزدِ من چفرستی؟»
دل باز فرست کز رسولم رَستی
عهدی به سر زبان خود بربستی
صد خانه پر از بتان یکی نشکستی
تو پنداری به یک شهادت رستی
فردات کند خمار کاکنون مستی
قولی بسر زبان خود بربستی
صد خانه پر از بتان یکی نشکستی
گفتی که بیک قول شهادت رستم
فردات کند خمار کامشب مستی
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی.
هر لحظه به دام دگری پابستی؛
گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم،
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟
دوش ارنه وقارت به زمین پیوستی
فریاد و دعایت به زمین کی بستی
ور حلم تو بر دامن او ننشستی
از زلزله سقف آسمان بشکستی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.