گنجور

 
قاسم انوار

تا گرد ماه‌، سنبل مشکین نهاده‌ای

بس داغ‌ها که بر دل مسکین نهاده‌ای

بر عارض تو زلف سمن سا چه حکمت است؟

یعنی به‌جنب فاتحه آمین نهاده‌ای

از بهر غارت دل و دین شکستگان

بر سیم تر کلاله زرین نهاده‌ای

کحلی‌ست نوربخش خیال جمال تو

در پرده‌های چشم خدا‌بین نهاده‌ای

جان‌ها حیات یافت ز حسن کلام تو

در زیر لب چه شیوه شیرین نهاده‌ای

آن جان نازنین تو بر روی دل‌فروز

طغرای مشک بر گل و نسرین نهاده‌ای

فریاد جان قاسمی از آسمان گذشت

زین جورها که پیشه و آیین نهاده‌ای