گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

ای کوس کبریای تو در لامکان زده

وی آتش هوای تو در ملک جان زده

عشقت بغیرت آمده و قهرمان شده

آتش میان خرمن صاحبدلان زده

حیران شد از لوامع اشراق آن جمال

عقلی که در صفات تو لاف بیان زده

رویت ز لمعه پیشرو کاروان شده

چشمت بغمزه ای ره صد کاروان زده

یک نعره زد ز شوق دلم، تیر غمزه خورد

زان پس هزار نعره بامید آن زده

هر روز درد و سوز دلم را زیاده کن

تا در طریق عشق نباشم زیان زده

برخاسته ز فکر جهان جان قاسمی

تا از شراب شوق تو رطل گران زده