ای کوس کبریای تو در لامکان زده
وی آتش هوای تو در ملک جان زده
عشقت بغیرت آمده و قهرمان شده
آتش میان خرمن صاحبدلان زده
حیران شد از لوامع اشراق آن جمال
عقلی که در صفات تو لاف بیان زده
رویت ز لمعه پیشرو کاروان شده
چشمت بغمزه ای ره صد کاروان زده
یک نعره زد ز شوق دلم، تیر غمزه خورد
زان پس هزار نعره بامید آن زده
هر روز درد و سوز دلم را زیاده کن
تا در طریق عشق نباشم زیان زده
برخاسته ز فکر جهان جان قاسمی
تا از شراب شوق تو رطل گران زده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نوبت جمال تو در ملک جان زده
حسن رخ تو گوی «لمن » در جهان زده
خورشید خورده جرعه جام جمال تو
خود را چو مست بر در و دیوار از آن زده
ماه دو هفته تا سحر از مهر طلعتت
[...]
سلطان عشق خیمه چو در لامکان زده
یک جلوه در جهان مکین و مکان زده
یک لمعه از لوامع خورشید روی او
بر ماه و بر ستاره و بر آسمان زده
تا برده باد بوی گل روی او به باغ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.