گنجور

 
قاسم انوار

روی مه را جلوه دادی، زلف میگون تاب ده

گلبن جان مرا از جوی وصلت آب ده

گر تو مرد آشنایی وقت را فرصت شمار

باده بستان، اختر تزویر را پرتاب ده

توبه کردن در حقیقت بازگشت دل بود

گر یقین همراه داری دل بدان تواب ده

عاقلان را بر سریر حرمت و عزت نشان

عاشقان را در صبوحی باده های ناب ده

سیل عشق آمد خروشان، دم مزن، هشیار باش

هر تعلق را، که پیش آید، بدان سیلاب ده

گر همی خواهی که در خوابش ببینی ناگهان

دل بدو تسلیم کن، پس دیده را با خواب ده

هرکسی را نام ده در خورد او، ای قاسمی

نام عشق لاابالی «اعجب العجاب » ده