گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

ای آتش سودای تو در کن فکان انداخته

عشقت شراب آتشین در جام جان انداخته

در مسجد ودر خانقه، آورده روی همچو مه

وندر میان صوفیان شور و فغان انداخته

گفته ز راز خویشتن با صوفیان خانقه

این خرقه را بدریده و آن طیلسان انداخته

در باغ و بستان آمده، مست و خرامان آمده

خوش غلغلی در بوستان از بلبلان انداخته

گشته بقهر خویشتن اندر میان بوستان

از بیم قهرت لرزه بر سر و روان انداخته

عشقت شراب «من لدن » از جنس نو، درد کهن

بر صفه های لامکان شکل مکان انداخته

گر عاقلی یک ره ببین در شیوه شاه یقین :

می بر کنار افتاده و گل در میان انداخته

عشقت دم از حکمت زده، در شیوه عفت زده

شوق تو او را آتشی در این و آن انداخته

گفته: بآب و نان ما هم «اسقیوا»، هم «اشبعوا»

در جان قاسم لذتی از آب و نان انداخته