ای ساقی جان بخش ما،یک لحظه ما را بازجو
بحرست جام جان ما،ما را ز طرف جو مجو
ناصح قیامت می کند در وعظ و ما حیرت زده
بس فارغیم از قول او، گو: هر چه می خواهی بگو
ای ناصح، آخر تا بکی ما را ملامت می کنی؟
کس را بعالم غیر ما سنگی نیامد بر سبو
دارد دلم دریوزه ای، بر خاک کویش بوسه ای
کز خاک کوی او شود روی مرا صد آبرو
گفتم:«سیورم من سنی » گفتا :نه سانیر سن منی
گفتا: دو چشم روشنی: ای ترک مست تندخو
ای ساقی باقی ما، جامی بمستان کن عطا
چون پیش ارباب صفا عالم نیرزد یک تسو
آنجا که حق تنها بود، مستی ما یغما بود
قاسم، دگر چیزی مجو، چون یافتی او را به او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و خلاصی از قید و بندهای دنیوی میپردازد. شاعر از ساقی میخواهد تا در میخانه او را از غمها آزاد کند و نوشیدن جامی را که جانافزا باشد، طلب میکند. او همچنین به ناصحانی اشاره میکند که با وعظهای خود او را ملامت میکنند، در حالی که او فارغ از این ملامتهاست و فقط به عشق و مستی میاندیشد. شاعر در نهایت به این نتیجه میرسد که در دنیای حقیقی، جایی برای ملامت نیست و باید به عشق و مستی پرداخت.
هوش مصنوعی: ای ساقی زندهکننده ما، لطفاً برای یک لحظه هم که شده، ما را در دریا غرق نکن. جام وجود ما را از سمت دریا نطلب، بلکه بگذارید به زندگی ادامه دهیم.
هوش مصنوعی: موعظهکننده از روز قیامت صحبت میکند و ما در شگفتی هستیم و به سخنان او توجه نمیکنیم، فقط بگو هر چه میخواهی بگویی.
هوش مصنوعی: ای پنددهنده، تا کی میخواهی ما را سرزنش کنی؟ هیچکس در دنیای غیر از ما سنگی به سمت گنجینهاش نکوبید.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق تو مانند درویشی است که در خاک کوی تو بوسه میزند، زیرا همین بوسه میتواند باعث شود که چهرهام با آبرو و حیثیت شود.
هوش مصنوعی: گفتم: «من اهل سنت هستم» گفت: «نه، تو از ما هستی.» سپس گفت: «دو چشمانت روشن است؛ ای ترکِ غافل و تندخو.»
هوش مصنوعی: ای ساقی، ای باقی ما، یک جام به ما بده تا خوش بگذرانیم. چون در برابر بزرگان و خواص، این دنیا ارزش و بهایی ندارد، پس بیایید لحظهای شاد باشیم.
هوش مصنوعی: در جایی که حقیقت فقط موجود بود، دلخوشی و شادی ما به سرقت رفته بود، قاسم. دیگر چیزی نخواهی یافت، وقتی او را پیدا کردی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عالی حسامش سر درو خورشید دین را نور و ضو
بدخواه او مملوک شو سر حقایق زو شنو
هم تو مگر سامان کنی، راهم به خود آسان کنی
وین درد را درمان کنی، زان مرهم احسان تو
حذف شود
حذف شود
والله ملولم من کنون از جام و سغراق و کدو
کو ساقی دریادلی تا جام سازد از سبو
با آنچ خو کردی مرا اندرمدزد آن ده مها
با توست آن حیله مکن این جا مجو آن جا مجو
هر بار بفریبی مرا گویی که در مجلس درآ
[...]
گر مطربی رودی زند، بی می ندارد آبرو
ور بلبلی عیشی کند، بی گل ندارد رنگ و بو
آهنگ تیز چنگ و نی، بی می ندارد شورشی
شیرین حدیثی میکند، مطرب شراب تلخ کو؟
با رود خشک و رود زن، تا چند سازم ساقیا
[...]
این چشم تو دایم مدام آب روان دارد به جو
بنشین دمی بر چشم ما آن آبروی ما بجو
سرچشمهٔ آبی خوشست در عین ما میکن نظر
کآب زلالی میرود از دیدهٔ ما سو به سو
رو را به آب چشم خود میشو که تا یابی صفا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.