گنجور

 
قاسم انوار

ای ساقی جان بخش ما،یک لحظه ما را بازجو

بحرست جام جان ما،ما را ز طرف جو مجو

ناصح قیامت می کند در وعظ و ما حیرت زده

بس فارغیم از قول او، گو: هر چه می خواهی بگو

ای ناصح، آخر تا بکی ما را ملامت می کنی؟

کس را بعالم غیر ما سنگی نیامد بر سبو

دارد دلم دریوزه ای، بر خاک کویش بوسه ای

کز خاک کوی او شود روی مرا صد آبرو

گفتم:«سیورم من سنی » گفتا :نه سانیر سن منی

گفتا: دو چشم روشنی: ای ترک مست تندخو

ای ساقی باقی ما، جامی بمستان کن عطا

چون پیش ارباب صفا عالم نیرزد یک تسو

آنجا که حق تنها بود، مستی ما یغما بود

قاسم، دگر چیزی مجو، چون یافتی او را به او