ای دل و جانت بهواها گرو
خواجه، خطا میروی، این ره مرو
گر دلت از جان ادب آموختست
ملک جهان را نستانی دو جو
خواجه، بهر حال تو خود را بدان
موسم زرعست، نه وقت درو
جام نوا زخم کهن سال حق
تازه بتازه بستان، نوبنو
یار درین مجلس ما حاضرست
خواجه، ببیهوده پریشان مشو
قصه عشاق ز حد درگذشت
قصه فراوان مکن، ای داهرو
یار ازان سو سوی قاسم شتافت
قاسمی این هروله را دید و دو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جملهٔ دنیا ز کهن تا به نو
چون گذرنده است، نَیَارزد دو جو
ای به گه جود چو گل تازه رو
داده کفت آرزوی آرزو
ز آتش خشم تو آب آمده
بر لب شمشیر تو جان عدو
صبح اگر دم بخلافت زند
[...]
ور روشی کز تو نیاید مرو
گفت به دم مشنو و نیکو شنو
تو بمن و من شده بیخود بتو
نیست کسی محرم این گفتگو
هر یک از اسمای حق در علم او
صورتی دارد که باشد عین تو
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.