ای پرتو جمال ترا بنده آفتاب
وز پرتو جمال تو فرخنده آفتاب
چون دید از آن جمال که یک لمعه بیش نیست
از شوق نور روی تو زد خنده آفتاب
اندر سماع در همه جا پرتو تو دید
این بد سبب که جست پراکنده آفتاب
تو آب زندگانی و جانها گدای تست
از آفتاب روی تو شد زنده آفتاب
تو پادشاه حسنی و حسن تو «لم یزل »
باتیغ حکم تو سپر افکنده آفتاب
تا آفتاب روی ترا دید سجده کرد
در پرتو جمال تو شرمنده آفتاب
قاسم، نثار مقدم آن شاه دل فروز
جیب و دهان خود بزر آگنده آفتاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای از جمال روی تو تابنده آفتاب
وی آفتاب روی ترا بنده آفتاب
تا آفتاب روی تو بفروخت جان خرید
از دولت تو گشت فروزنده آفتاب
ما حسن روی خوب ترا طالب آمدیم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.