ما در دل و جان آتش سودای تو داریم
و اندر دو جهان عشق و تمنای تو داریم
مستیم بحدی که سر از پای ندانیم
شب تابسحر بانگ علالای تو داریم
هرکس بجهان رو بمرادیست، فاما
ما در دو جهان ذوق تماشای تو داریم
شب تا بسحر خواب نداریم و نه آرام
با دل همه شب قصه غمهای تو داریم
زاهد چه شناسد بهمه حال که دایم
در دیده جان نور بجلای تو داریم؟
عقل آمد و با عشق همی گفت که: زنهار!
می گفت بدو عشق: چه پروای تو داریم؟
قاسم ز سر کوی تو هرگز نشود دور
چون در دو جهان رو بتولای تو داریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.