گنجور

 
قاسم انوار

ما عاشق و رند و پاکبازیم

در قبله عشق در نمازیم

در سوز بمانده ایم چون عود

در چنگ غمیم، تا چه سازیم؟

تا ذره ای از وجود باقیست

در بوته عشق می گدازیم

ما را سگ کوی خویشتن خواند

شاید که بدین شرف بنازیم

هرچند حبیب ناز دارد

ما معتکف در نیازیم

رندیم و قمارباز، اما

در ششدر عشق کژ نبازیم

بر جان چو ارغنون قاسم

صد پرده راز می نوازیم